از خواب برخیزانیدن. (ناظم الاطباء). بعث. (ترجمان القرآن). از خواب برانگیختن. از خواب برکردن. ایقاظ. تیقظ. (یادداشت مؤلف) : زن را آهسته بیدار کرد. (کلیله و دمنه). تماشای او در دلش کار کرد بپایش بجنباند و بیدار کرد. نظامی. بانگ طبلت نمیکند بیدار تو مگر مرده ای نه بیداری. سعدی. ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان). ، هوشیار کردن. (ناظم الاطباء). متنبه کردن. (یادداشت مؤلف) : ازین خواب بیدارتان کردمی همه زنده بر دارتان کردمی. فردوسی. نخست آفرین جهاندار کرد دل موبد از خواب بیدار کرد. فردوسی. ابا رخش برخیره پیکار کرد بدان کو سر خفته بیدار کرد. فردوسی. وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار. منوچهری. مرا بخواب دل آکنده بود و شرخمار زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار. ناصرخسرو. گر همی خفته گمانیت برد خفتست خفته بگذار و مکن بیهده بیدارش. ناصرخسرو. چو من خفته ای را تو بیدارمرد نبایست از این گونه بیدارکرد. نظامی
از خواب برخیزانیدن. (ناظم الاطباء). بعث. (ترجمان القرآن). از خواب برانگیختن. از خواب برکردن. ایقاظ. تیقظ. (یادداشت مؤلف) : زن را آهسته بیدار کرد. (کلیله و دمنه). تماشای او در دلش کار کرد بپایش بجنباند و بیدار کرد. نظامی. بانگ طبلت نمیکند بیدار تو مگر مرده ای نه بیداری. سعدی. ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان). ، هوشیار کردن. (ناظم الاطباء). متنبه کردن. (یادداشت مؤلف) : ازین خواب بیدارتان کردمی همه زنده بر دارتان کردمی. فردوسی. نخست آفرین جهاندار کرد دل موبد از خواب بیدار کرد. فردوسی. ابا رخش برخیره پیکار کرد بدان کو سر خفته بیدار کرد. فردوسی. وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار. منوچهری. مرا بخواب دل آکنده بود و شرخمار زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار. ناصرخسرو. گر همی خفته گمانیت برد خفتست خفته بگذار و مکن بیهده بیدارش. ناصرخسرو. چو من خفته ای را تو بیدارمرد نبایست از این گونه بیدارکرد. نظامی
شکافتن زمین با گاوآهن. (ناظم الاطباء). شخم زدن. شدیار کردن. آهن گاو راندن. اباثه. حرث. بدرازا شکافتن. بدرازا رخنه افکندن. (یادداشت مؤلف). شکافتن زمین با گاوآهن برای پاشیدن تخم. و به شکاف در غیر زمین نیز اطلاق توان کرد: صحرای سنگ روی و که سنگلاخ را از سم ّ آهوان و گوزنان شیار کرد. فرالاوی. روستائی زمین چو کرد شیار گشت عاجز که بود بس ناهار. دقیقی. ناخنت زنخدان ترا کرد شیار گوئی که همی زنخ بخاری بشخار. عماره. همه چو کوه بلندند روز جنگ و جدل بلند کوه بدندانها کنند شیار. فرخی. چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار این کند بر دوش گردان گردن گردان چو گرد وآن کند بر پشت شیران مهرۀ شیران شیار. منوچهری
شکافتن زمین با گاوآهن. (ناظم الاطباء). شخم زدن. شدیار کردن. آهن گاو راندن. اباثه. حرث. بدرازا شکافتن. بدرازا رخنه افکندن. (یادداشت مؤلف). شکافتن زمین با گاوآهن برای پاشیدن تخم. و به شکاف در غیر زمین نیز اطلاق توان کرد: صحرای سنگ روی و کُه سنگلاخ را از سُم ّ آهوان و گوزنان شیار کرد. فرالاوی. روستائی زمین چو کرد شیار گشت عاجز که بود بس ناهار. دقیقی. ناخنْت زنخدان ترا کرد شیار گوئی که همی زنخ بخاری بشخار. عماره. همه چو کوه بلندند روز جنگ و جدل بلند کوه بدندانها کنند شیار. فرخی. چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار این کند بر دوش گردان گردن گردان چو گرد وآن کند بر پشت شیران مهرۀ شیران شیار. منوچهری